Saturday 16 July 2011

...

مریم آزاد شد.....................................ه

Friday 15 July 2011

برای مریم مجد

نا آرام گرفته ام مریم!ه
سرم مدام به دیوارهای ِ بی سبب˚ انفرادی˚ بودنت اصابت می کند.ه
شده ام گران از نگرانیِ اخبار این ماه ِ نبودنت
مریم...ه
ما در جهان سوم زندگی می کنیم...!ه
ما در جهانِ دهخدا که مجد را بزرگی و جوانمردی می نامد...ه
جهانی که تو با بی هیچ سببی صبحت را از درد˚
هـــــــای شاید می کشی...ه
آآآآآآآی می کشم
آآآآی... آآآآه می کشم...ه
یا نه...ه
هـــــــــــــــی می کشم به دیوارهای سلولت از درد،ه
که درد از ستون ِ فقرات ِ ما بالا رفته است مریم...ه
مریم...ه
تنت مریم...ه
تنت به ناز مریم...ه
تنت به ناز طبیبان مریم...ه
نیازمند...ه
نیازمند...ه
نیازمند مریم...ه
طبیبان ِ نیازمند... نیازمندِ مباد مریم... ه
مباد مریم!ه
مباد که از دردِ سر خم کردن˚ سر خم کنیم مریم...ه

بیست و پنجم تیرماه هزار و سیصد و نود

Wednesday 6 July 2011

تولدت مبارک


کاشکی می شد فقط امشب تو باشی کنار من
جونمو هدیه کنم فقط باشی تو یار من
آره امشب شب میلاد قشنگه یار من
شب میلاده ولی تو نسیتی در کنار من

تولدت مبارک ای تو به دل نشسته
با رفتنت عزیزم قامت من شکسته
وای چی می شد که امشب بشینی در کنارم
به جای گریه کردن واست هدیه بیارم


بهت قول میدم یه جایی همچین شبی کنارتم. تولدت مبارک
S.E

Tuesday 5 July 2011

Thursday 30 June 2011

نامه از طرف یکی از ورزشکاران دومیدانی

نمی دونم از کجا شروع کنم... رفتن تو پیست تارتانی که همیشه سر مسابقات مون مریم با اون دوربین بزرگش و لبخندش دنبال ما می دوید با لفظ قهرمان... قهرمان... بهمون روحیه می داد و تند تند عکس می گرفت... این روزها برام سخت شده... به هرکجای پیست نگاه می کنم چهارچوب یکی از عکس هایی رو می بینم که ماها توش هستیم و مریم عکاسش بوده... دومیدانی... بله دو میدانی این رشته ی انفرادی و سخت که تو ایران طرفدار چندانی نداره و خیلیا اصلا جزء قسمت دویدنش چیزی نمیدونن، شده بود پاتوق این روزهای مریم... دیگه تک تک رکوردهای ایرانم میدونه این دختر... یاد روزهایی که تو تمرین های سخت فرو می رفتیم و بعدش از خستگی نای بلند شدن از زمین رو نداشتیم ولی با شنیدن صدای عکاسیِ مریم و لبخند اون بود که تازه و سرحال می شدیم... یاد این ها بخیر... خدایا مریم رو به ما برگردون.ه

نامه از یک دوست


یازدهمین روز دستگیری تو، سر کارم، اما این جا شکل اوین، اینقدر در موردش خوندم و پرسیدم که بتونم لحظه لحظتو تصویر کنم، یک هفته خونه نبودم، نگران شدم ندونی من کجام غصه بخوری، حالا برگشتم تا تو هم بتونی تصور کنی روز و شب منو، اینجوری می تونیم با هم باشیم، مثله همیشه که می گفتی کنارمی، الان من کنارتم با هم می ترسیم با هم اشک می ریزیم با هم بازجویی می شیم. اما کاش می شد تو اونجا نبودی من جای تو اونجا بودم، حالا که این نمی شه کاش قلب من جای قلب تو بود تا دیگه تپش قلب نمی گرفتی، دهنت خشک نمی شد بی حال بشی بگی حتی نمی تونم پاشم یه لیوان آب بیارم. الان اگه اینجوری باشی کی برات آب می آره؟ کی باهات اینقدر حرف می زنه تپش قلبت یادت بره؟ کی می گه پاشو قرصاتو بخور بعد هم چشاتو ببند آروم بخواب، از هیچی نترس من کنارتم. کاش می شد حداقل کلیه ی من مال تو بود تا تا دیگه هیچ وقت نمی دیدم از درد زمین و چنگ بزنی. نمی تونم تاب بیارم نشینیدن صداتو، نمی تونم ازشون بخوام بیان من و جای تو ببرن. کاش من هم هنر عکاسی تو رو داشتم شاید الان کنارت بودم. کاش منم مثه تو بلد بودم روزی پانزده ساعت بدون دستمزد کار کنم و خسته نشم و ادامه بدم. کاش اینقدر معصوم نبودی. کاش بلد بودی دروغ بگی، کاش جام جهانی وجود نداشت، کاش اصلا فوتبال نبود، کاش پترا به ایران نمیومد، کاش تو رو نمی شناخت، کاش تو آرزوی عکاسی تو جام جهانی فوتبال زنان رو نداشتی که بخاطرش بخوای سفر کنی، نه نه کاش همه ی اینا بود بود اما کاش تو کشور ما کسی رو به خاطر اینا زندان نمی انداختن، اره عزیزیم کاش آرزوهات تبدیل به رویای سوخته نمی شد.ه

نترس کنارتم آدم وقتی می ترسه که تنهاست تو تنها نیستی ما با همیم مثل همیشه.ه

S.E

Monday 27 June 2011

نامه ی مادر مریم مجد به فرزندش


آن چه می خوانید متن نامه ی مادر مریم مجد است که اختصاصا برای انتشار در این وبلاگ ارسال شده است. هر گونه بازنشر این نامه منحصرا با ذکر ماخذ جایز است. ا



مریم نازنینم


بیست و پنج سال قبل در چنین ایامی در انتظار تولدت بودم و این روزها در انتظار خبری از تو!ا
عکس های دوران کودکی با چهره همیشه خندانت در سنین مختلف بیانگر کنجکاوی، تیزبینی و جستجوگری ذاتی توست که زبانزد خاص وعام بود. با گذر از کودکی و آغاز نوجوانی این ویژگی ها زیباتر شد. چرا که با تعمق در مسايل اطراف آنها را با رویاهایت در می آمیختی و چنان به نگارش درمی آوردی که اگرچه به ویرایش نیاز داشت اما بسیار شیرین و خواندنی بود.ا
دردوران دبیرستان گرایشت به هنر آشکارتر و روح خلاقت شکوفاتر شد که رشته تحصیلی ات را از تجربی به سینما تغییر دادی و با وجود سن کم همواره بر خواسته ها و آرزوهایت پای فشردی و ما نیز چون همیشه یار وهمراهت بودیم.ا
روزی را که با رتبه 500 کنکور سراسری در رشته سینمای دانشگاه هنر تهران پذیرفته شدی و در مصاحبه ترا رد کردند هرگز از یاد نمی برم اشکهایت را که چون سیلی خروشان ازگونه هایت جاری بود. اما پس از قبولی در رشته عکاسی با رتبه 14 تمام عشقت را به هنر در این رشته متمرکز کردی و در همان سال اول درخشیدی و با تلاش و پشتکار در جشنواره های متعدد به جوایز و لوح های تقدیر بسیاری دست یافتی. اگرچه در بسیاری از موارد تبعیضها و روابط فراتر از شایسته سالاری باعث می شد به آنچه حقت بود نرسی. اما این حساسیت های غیرقابل وصفت از تبعیض ها با بیان تجربه های من و پدرت و دعوتت به شکیبایی برای آینده ای درخشان تر موجب آرامشت می شد و خوشبختانه تو هرگز ناامید نشدی.ا
مسیر حرفه ای و رسالت هنری ات در حوزه عکاسی از ورزش بانوان لحظه لحظه شکل گرفت و زندگی تو با زندگی قهرمانانی در آمیخت که در میادین، تمرینات و حتی زندگی شخصی همراهشان بودی و تلاشهایشان را به تصویرمی کشیدی. همانها که اکنون از دستگیریت شوکه شده اند و دائم سراغت را می گیرند.ا
کوله پشتی سنگینت که هر روز آنرا بر دوش میگرفتی و به دفتر روزنامه میرفتی در کنار چمدان سفرت آرام و قرار ندارد. الان 11 روز است که دوربین و لنزهای عکاسی داخل آن از گرمای دستان هنرمندت و از نگاه نافذ و تیزبینت دورند. گویی آنها نیز با زبان بی زبانی بهانه ترا می گیرند. ا
دلبندم وقتی چمدانت را با دقت و حوصله مرتب می کردم هرگز پیش بینی نمی کردم که به مقصد نمی رسد. چند بار گفتی "مامان باورم نمیشه دارم میرم جام جهانی عکاسی کنم؟ از بچگی رویای چنین روزی را داشتم یعنی حقیقت داره من کنار زمین بشینم و عکس بگیرم؟" بارها و بارها با اشتیاق از برنامه هایت می گفتی و جدول مسابقاتی که فیفا اجازه عکاسی در آن ها را برایت صادر کرده بود نشانم می دادی. شور و اشتیاقت برای این سفر از هیچکس پنهان نبود و شاید حسودان و بدخواهانی بودند که نتوانستند آن را تحمل کنند. پیشرفت دختری جوان، تنها عکاس تخصصی ورزش زنان ایران، که اینک میتواند در عرصه ای بین المللی هم عکاسی کند. نتیجه این شد که درساعاتی پیش از پرواز بی هیچ جرم و حتی اتهامی دستگیر شوی و اکنون به جای مفید بودن در کنار زمین بزرگ مسابقات جام جهانی فوتبال زنان، در سلولی کوچک لحظاتی سخت و بیهوده را سپری کنی.ا
آنان بی هیچ اعتنایی به این که پدرت درخانه نیست ترا با خود بردند و با بردنت قلب و روح مرا هم. آن شب طولانی ترین شب عمرم بود. هر ثانیه اش ساعتی و هر ساعتش چون روزی گذشت.ا
نیمه شب که نمی دانم رویای صادقه بود یا خوابی کوتاه برغم خوردن قرصهای آرام بخش با صدای فریادت که مرا صدا کردی هراسان پریدم و احساس کردم خسته ای و در فشار. دلم می خواست با فریادی به آن سوی دیوار اوین به تو می رساندم که با تو و در کنار توام، و چه سخت است برای مادری که احساس کند فرزندش دلتنگ اوست و هیچکاری ازدستش برنیاید.ا
چاره کار، برخاستن و وضو گرفتن بود و خواندن دو رکعت نماز. بعد همان قرآن خودت را برداشتم و از خدا خواستم آرامشی به من دهد. آیه 38 سوره طه آمد:ا
"آنگاه که بر مادرت آنچه وحی کردنی بود وحی کردیم. که او را در صندوقی بیفکن، صندوق را به دریا افکن" ...ا
چه زیبا ودلنشین، آیاتی که نشان از حمایت خداوند از حضرت موسی (ع ) و بازگشت او به آغوش مادر بود.ا
آرامش گرفتم و از خدا خواستم این آرامش را به تو نیز برساند.ا
اینک اما بار الها! ایمان داریم که مریم پاک و بی گناه است. پس هر چه زودتر او را به آغوش ما بازگردان و ما را در این آزمون سخت سربلند کن.ا
امید دارم اگرچه همزمان با ولادت مولای متقیان علی (ع) ترا بردند، روز مبعث پیامبر خدا (ص) ترا سالم به ما بازگردانند.ا
آمین یا رب العالمین


مادر نگران و چشم براهت
ا ششم تیرماه 1390

Sunday 26 June 2011

نامه از یک دوست هم نام

مریم دوستیه که شاید ملاقات های حضوری زیادی با هم نداشتیم... اما دوست شدیم با هم... از پس همه مهربانی و شور و شعوری که این آدم داشت...ا
مریم... کسی که هر بار به خاطرم می آد یه دنیا انرژی و هیجان می آد جلو چشمم... اما این دختر به عکس خیلی از آدم های احساسی، اهل عمل بود... اهل مبارزه... مریم خیلی زود جلو افتاد... از خیلی از هم سن و سال های خودش زودتر فهمید اما هر بار یه جوری خواستن بشوننش سر جاش... تو دبیرستان یه جور، تو دانشگاه یه جور، تو خیلی عرصه های دیگه به همین ترتیب... اما مریم هر بار مصداق بارز این شعر بوده که "درش بندی ز روزن سر بر آرد"... مریمی که من می شناختم مثل آب بود... روان و زلال... ساده... از اون هایی که واسه این دنیا خیلی آرزوها داره... از اون ها که رویاهای قشنگ داره... از اون ها که دنیا خیلی بهشون نیاز داره...ا
حالا اومدن و آدمی با این مختصات رو گرفتن...خدایی فکر کردن می تونن چشمه های جوشان انرژی درون این طور آدمی رو مسدود کنن؟ مریمی که من می شناسم یه کم غصه می خوره بعد ...آره بعد پا می شه... روز از نو، روزی از نو آقایون...ا

روزهای اوین روزهای سختیه... اما مریم تو این رو هم با سربلندی طی می کنی... می دونم

یه دوست هم نام

Saturday 25 June 2011

مریم...


حالم بده مریم...
خوب می شی... تبه دیگه! اون لباساتو سبک کن بهتر می شی...
.
.
.
- بهتری؟
آره مرسی... اما هنوز دارم می سوزم. تبم خیلی شدیده.
-می خوای به دوستام توی لندن زنگ بزنم که ببرنت دکتر؟
نـــــــــــــــــــه!!! خوب می شم... حالم خیلی بده...
-برو یه دستمال خیس کن بگذار روی پیشونیت... بهتر می شی...
نه... من خوب نمی شم... حالم خیلی بده...
(خنده ی مریم)
-باشه... پاشو برو یه دستمال خیس کن بگذار روی صورتت من اینجام
باشه اما من توی اتاقم دستمال ندارم!
(خنده ی مریم)
-مهم نیست... یه چیزی پیدا می کنی...
.
.
.
(خنده ی مریم)
-اون چیه؟؟؟؟!!!
(خنده ی من لابه لای خنده های مریم محو می شه)
فقط تونستم این حوله رو پیدا کنم
-بازم خوبه... حالا برو چراغ اتاق رو خاموش کن و بگیر بخواب، اسکایپت رو روشن بگذار... من اینجام... هر وقت کاری داشتی بهم بگو... نگران نباش... زود خوب می شی...
اونجا ساعت چنده مریم؟
-گمونم سه، سه و نیم
تو نمی خوابی؟
-نه. باید یه مجموعه برای مسابقه ی عکس ... (یادم نیست چه مسابقه ای بود) آماده کنم. حالا حالاها بیدارم.
مگه فردا نمی ری سر کار؟
-چرا می رم. اما باید این رو حاضر کنم.
موفق باشی. من می خوابم.
باشه...
.
.
.
(سعی می کنم بخوابم. هر از گاهی صدای مریم می آد که داره برای کاری از جاش بلند می شه و باز بر می گرده سر جاش. دلم گرمه که حواسش بهم هست.)
مریم...
هوم؟ خوبی؟
آره بهترم، اما هنوز تب دارم. دو روزه دانشگاه نرفتم، فردا اگه نرم باید برگه ی پزشکی ببرم، اما ندارم. نمی خوامم برم دکتر. اینجا دکتراش به هیچ دردی نمی خورن.
-فردا می ری دانشگاه... حالت خوب می شه
هوووم... من باز می خوابم
(خنده ی مریم)
-شب به خیر
تو هم خوابیدی؟
-نه.. هنوز تموم نشده
باشه. شب به خیر
-شب به خیر
.
.
.
(سکوت)
با صدای ساعت از خواب بیدار می شم.
حالم خوبه.
با نیم ساعت تاخیر می رسم دانشگاه.
.
.
.
(تماس از ایران)
الو
-بهتری؟
سلام.. آره خوبم. تو الان یعنی سر کاری؟
-آره. دیشب اصلا نخوابیدم. عصر کلاس زبان دارم. خیلی خسته ام. بعد از کلاسم باید برم بخوابم.
ای بابا... خسته نباشی...
مرسی... مراقب خودت باش
مرسی توام همین طور... ممنون از دیشب
(خنده ی مریم)
-دیدی زنده ای؟
(لبخند می زنم)
آره
-باشه دیگه من برم
باشه مرسی که زنگ زدی
-قربانت خداحافظ
مرسی. خداحافظ....



مریم... نکنه تب داشته باشی... نکنه گرمت باشه، سردت باشه، درد داشته باشی، قلبت اذیت بشه... مریم... حواست هست که ما حواسمون بهته؟
مریم... دستم به هیچی بند نیست که هواتو داشته باشم... قول بده که بخندی... قول بده که آروم باشی...
مریــــــــــــم... چی کار کنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم؟!!!!!!!!



پ.ن: یادته بهت گفتم هر بار که دلم می گیره می آم این عکستو نگاه می کنم و حالم خوب می شه؟ مریم... الان هر چی عکساتو می بینم فقط یا بغض دارم یا گریه می کنم... چرا باید تو رو بگیرن؟ چرا؟؟؟؟؟؟

لطفا امضا کنید

پتیشن برای اعتراض به بازداشت مریم مجد:

http://www.gopetition.com/petitions/free-maryam-majd.html?fb_ref=title_inline&fb_source=home_multiline

گیرنده: سلول انفرادی 209، برسد به دست مریم مجد

عکس سلول انفرادی 209 را می گذارم جلوی خودم و نگاهش می کنم، هزار فکر و خیال و اتفاق زنده می شود. سعی می کنم همه آنها را در ذهنم عقب برانم اما نمی شود، چون تو الان آنجایی. توی یکی از همان سلولهای انفرادی 209. یکی از همان دو سلول ته راهروهای بخش زنان 209. زیر نور 24 ساعته چراغی که شبها نمی گذارد بخوابی و روزها وجودش بی فایده است؛ بسکه در تیرماه تهران، آن سلول انفرادی داغ است از حرارت خورشیدی که مستقیم به سقف و پنجره کوچکش می تابد. عکس را می بینم و یاد روزی می افتم در تیرماه 88، دو سال پیش، که در یکی از همان سلولها، از شدت داغی هوا، حس کردم دیگر نمی توانم نفس بکشم. به حکم قانون 209، حتی نمی توانستم به در بکوبم که زندانبان بیاید و در را باز کند؛ لحظه ای باز شدن در کافی بود تا کمی هوای خنک از راهروی منتهی به اتاق کولردار زندانبانها بیاید و نفسم را برگرداند. هرچه هم زنگ می زدم کسی نمی آمد. دریچه بالای سلول بسته بود. سرم را چسباندم به پایین در که کمی هوای خنک از آن می آمد و شروع به نفس کشیدن کردم. یادم نیست چند ساعت در همین حالت چمباتمه زده و چسبیده به فضای باریک پایین در انفرادی ماندم و حالا، دوستانت به درستی نگران تواند که سابقه ناراحتی قلبی داری. چطور نفس می کشی در آن داغی سلول و با آن قلب خراب؟!
مریم عزیزم، خبر پیچیده که دیروز زنگ زده ای خانه و با گریه گفته ای: مرا از این تو در بیاورید و من می توانم تصویر تو را در لحظه ای که این جملات را می گفتی تجسم کنم. ایستاده با چشم بند، پوشیده در چادر، رو به تلفن عمومی انتهای راهروی اصلی 209 که یک طرفش ردیف سلولهاست و یک طرف دیگرش بهداری و اتاقهای بازجویی. ایستاده رو به تلفن، در حالی که بازجویت پشت سرت ایستاده و مواظب است اگر یک کلمه بیش از آن که اجازه داده بگویی، تلفن را قطع کند. یادم می آید یکی از طولانی ترین و سنگین ترین بازجویی هایم، از آن بازجویی هایی که صبح شروع می شوند و با صدای اذان مغرب می فهمی که تا شب طول کشیده اند، به پایان رسیده بود. بازجو اجازه داد به خانه زنگ بزنم. دلم برای دریا که آن موقع 7 سال بیشتر نداشت خیلی تنگ شده بود. مادرم گوشی را برداشت، بغض کرده بودم و صدایم گریه داشت. مادرم شروع کرد با من دعوا کردن که برای چه گریه می کنی؟ و یادم آورد که نباید گریه کنم، نباید جلو بازجو گریه کنم، گریه مال وقتهای تنهایی در انفرادی است. و آن دعوا، یکی از شیرین ترین، مهمترین و تاثیرگذارترین دعواهای مادرم با من بود. که به من آرامش و قدرتی داد وصف نشدنی. کاش مادر تو هم اینها را بخواند. کاش بداند که اگر باز زنگ زدی چطور باید با تو حرف بزند که به تو آرامش و قدرت بدهد. کاش بداند که این دفعه که زنگ زدی، در یک جمله بگوید که این بیرون همه جویای حالت هستند، همه به یادت هستند و با همین جمله، تو خواهی فهمید که فراموش نشده ای، که خبر بازداشت و وضعیت نگران کننده ات همه جا پخش شده، که دوستانت در تلاشند تو هرچه زودتر آزاد شوی. کاش مادرت بداند که برای زندانی، بدتر از هر شکنجه و فشاری، این حس است که فراموش شده است. که مردم بیرون زندان، حتی دوستانش، دارند زندگی شان را می کنند. کاش مادرت بداند همین یک جمله چقدر می تواند به تو آرامش و قدرت بدهد.
مریم جان، این روزها مدام به تو فکر می کنم، به همه کارهایی که با وجود سن کم اما سابقه زیادت در عکاسی ورزش زنان کرده ای. به این فکر می کنم که همه عکاسها، عکس می گیرند برای دیده شدن. برای چاپ و منتشر شدن. عکاس، به عکسش و با عکسش شناخته می شود. و تو، برخلاف همه عکاسها، عکسهایی می گرفتی برای دیده نشدن. عکاسی از ورزش زنان و از ورزشکاران زن، همواره محکوم به سانسور، حذف شدن و دیده نشدن بود در مطبوعات ایران؛ که بدن زن، حرکت بدن زن و زندگی جاری در اندامهای زن، موضوعی همواره ممنوعه است در رسانه های ایرانی. تو اما خستگی ناپذیر ادامه می دادی، هرجا و در هر رشته ای، مسابقه یا تمرینی بود، تو حضور داشتی و عکس می گرفتی، بی آن که امیدی به چاپ آن عکسها داشته باشی. در یک جمله، تو عکاسی بودی که هیچوقت نه عکسهایت دیده شد و نه خودت، از رهگذر عکسهایت دیده شدی. برای همین است که جز ما، عده ای از فعالان جنبش زنان، که تو می دانستی موضوع ورزش زنان برایمان مهم است، عکسهایت را کمتر کسی دیده است. کمتر کسی ارزش کار بزرگی که تو در تمام این سالها کردی می داند، کمتر کسی درخشان ترین عکسهای تو را به یاد می آورد زیرا حتی اجازه برپایی نمایشگاهی از عکسهای ورزشی ات پیدا نکردی.
و ما می دانیم که عکاسی از زنان فوتبالیستی که برای شرکت در جام جهانی فوتبال زنان به آلمان آمده اند، فرصتی بود که در تمام این سالها منتظرش بودی؛ فرصتی برای دیده شدن. فرصتی برای اینکه تجربه سالها کارت را بریزی توی قاب دوربین و زندگی زنان ورزشکار کشورهای مختلف را ثبت کنی تا ماندگار شود؛ تا ماندگار شوی. و “آنها” نه فقط آزادیت را که این فرصت بی نظیر را هم از تو گرفتند. امروز یکی از دوستان مشترکمان می گفت: نکند مریم قربانی اختلافات فیفا با دولت ایران بر سر لباس فوتبالیستهای زن شده است و من به یاد آخرین مجموعه عکسهایت می افتم؛ عکسهایی که از تجمع اعتراضی فوتبالیستهای زن در مقابل فدراسیون گرفته بودی. آخرین عکسها در وبلاگت، “آگراندیسمان”، و به دوست مشترکان می گویم: ” از “آنها” بعید نیست که ید طولایی در سناریو سازی و ربط چیزهای بی ربط به هم دارند.”
می نویسم “آنها”، نه برای اینکه مطمئن نیستم چه مقاماتی دستور بازداشت تو را، درست چند ساعت مانده به سفرت به آلمان داده اند، بلکه برای اینکه آنقدر ترسو و بزدل هستند که حاضر نیستند جلو بیایند و بگویند: بله، ما مریم مجد را بازداشت کرده ایم و اتهامش هم این است. “آنها” آنقدر ترسو هستند که به تو چشم بند می زنند مبادا بعدا، جایی در خیابان ببینی و بشناسی شان. “آنها” حتی از اینکه فرزندانشان بدانند شغلشان چیست ترس دارند. “آنها” از فردایی می ترسند که من به ایران بازگردم و دست در دست تو، از درهای باز زندان اوین وارد 209 بشویم و اتاقهای بازجویی و سلولهایمان را به هم نشان بدهیم؛ روزی که نه نامهای مستعار “آنها”، نه پنهان کردن چهره هایشان از رهگذر چشم بندها و رو به دیوار نشاندنهای ما، نه دروغ گفتن هایشان به زن و فرزند و فامیل، هیچیک به نجاتشان از ایستادن در مقابل محکمه وجدان جمعی و گفتن حقیقت درباره آنچه در اتاقهای بازجویی، در شکنجه گاهها و در سلولهای انفرادی کردند، کمکی نخواهد کرد.
آن “روز ناگزیر”* می آید مریم جان! حتی اگر تو، الان، در قاب تنگ آن سلول انفرادی فکر کنی که تلخ ترین لحظه های زندگی ات تا ابد طول خواهد کشید. آن روز ناگزیر فراخواهد رسید؛ دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد!
شادی صدر، 4 تیر 1390، لندن

عکاسی از جام جهانی زنان رویای مریم بود



گفتگو با پترا لندرز میزبان مریم در آلمان - پنج‌شنبه دوم تیر


روز سی و یکم خرداد خبر‌ها حاکی از بازداشت مریم مجد، عکاس مطبوعات ایران بود. گزارش‌ها حاکی از آن بود که این عکاس خبری، پیش از سفر به آلمان بازداشت شده است.

مریم مجد، عکاس - خبرنگار تخصصی ورزش زنان است که سابقه همکاری با مجله زنان، خبرگزاری ایسنا و روزنامه ورزشی تماشا دارد.

خبر بازداشت مریم مجد را پترا لندرز عضو سابق تیم فوتبال زنان آلمان اعلام کرد. خانم لندرز در گفت‌و‌گویی با رادیو فردا، می‌گوید که چگونه از بازداشت مریم مجد مطلع شده است.

پترا لندرز: من برای استقبال از مریم به فرودگاه رفتم. وقتی پرواز به آلمان رسید و مسافران ایرانی همه به بیرون آمدند، من هنوز منتظر بودم. گفتند که چند ایرانی هنوز بیرون نیامده‌اند و بازرسی مدارک دارند. من هم فکر کردم حتما مریم هم درمیان آنهاست. من یکساعت و نیم ِ دیگه صبر کردم و باز هم خبری نشد و ماموران فرودگاه گفتند دیگه کسی نمانده از اون پرواز. من شوکه شده بودم، به مریم زنگ زدم، موبایلش خاموش بود. راهی پیدا کردم که ببینم آیا اصلا مریم سوار این هواپیما شده یا نه، که فهمیدم اصلا در لیست مسافران اسمش نبوده...

می‌شود توضیح بدهید که چرا اصلا مریم قرار بود به آلمان بیاد؟

من امسال به ایران رفتم که دوستانم را ببینم و مریم را اولین بار آنجا دیدم. به من گفت که عکاس ورزش زنانه و خب این برای من خیلی جالب بود. با هم عکس‌هایش دیدیم. و یک ایده خوب به ذهن من رسید که چون قرار است جام جهانی فوتبال زنان در آلمان برگزار بشود، مریم روی یک کتاب با من همکاری کند و عکس بگیرد. کسی طراح پروژه باشد ... خلاصه به نظر خیلی پروژهٔ خوبی بود. در نتیجه من تلاش کردم تا برای آمدن مریم، از فیفا مجوز بگیرم، و این دلیل اومدن مریم به آلمان بود.

آیا شما خبری از مریم به دستتان رسیده؟ با کسی در ایران در ارتباط هستید؟

دوستان مریم خبر دادند که او بازداشت شده است. آنطوری که همین دوستانش به من خبر دادند، مریم اجازه پیدا کرده چهارشنبه شب به خانواده‌اش زنگ بزند و بگوید که بازداشت شده است. من متاسفانه ارتباط مستقیم با خانوادهٔ مریم ندارم. خیلی از دوستان مریم برای خبررسانی درباره‌اش تلاش می‌کنند و به نظرم این خیلی حرکت خوبی است.

می‌توانید تصور کنید که چرا مریم باید پیش از سفر به آلمان بازداشت ‌می‌شد؟

نه واقعا. من راجع به ایران خیلی نمی‌دانم. من وقتی به ایران سفر کردم همه چیز خیلی خوب بود. همهٔ آدم‌ها مهربان بودند. اما بعد از بازداشت مریم من واقعا شوکه شدم. مثل یک اتفاق سورئال است. من نمی‌خواهم به چیزی فکر کنم که از آن اطلاع ندارم ولی شاید هم چون مریم مدافع برابری حقوق زنان بوده بازداشت شده یا اینکه چون می‌خواسته از جام جهانی زنان عکس بگیرد...

آیا شما یا فیفا به هرحال به عنوان دعوت کننده، برنامه‌ای دارید برای اعتراض به این بازداشت؟

بله. خب الان که دیگه مطمئن شدیم که مریم بازداشت شده، می‌توانیم درباره‌اش خبررسانی کنیم. من فردا مصاحبه رادیویی دارم و می خواهیم خبر را در تلویزیون هم منعکس کنیم. در کلن هم دوستان ایرانی مریم اعتراضی رو تدارک دیدند. می‌خواهیم حداقل در آلمان این خبر انعکاس گسترده داشته باشد و بگوییم که ما پیگیر وضعیت مریم هستیم و می‌خواهیم به او کمک کنیم... آرزو می‌کنم مریم هر چه زود‌تر آزاد شود.. این پروژه مثل یک رویا بود برای مریم که بیاید از جام جهانی زنان عکاسی کند... من واقعا امیدوارم که هنوز بتواند به آلمان بیاد.

هانا کاویانی – رادیو فردا
http://www.radiofarda.com/content/f8-majd/24244825.html
گوشه ای از اخبار مربوط به مریم مجد، عکاس این مجموعه: http://shirzanan.net/spip.php?auteur5

http://www.daneshjoonews.com/news/humanrights/8022-1390-04-03-22-50-58.html

http://www.guardian.co.uk/world/2011/jun/22/iran-missing-womens-rights-activist

http://www.rferl.org/content/iranian_female_photojournalist_missing/24243177.html

http://www.wluml.org/node/7300

http://www.radiofarda.com/content/f4_iranian_journalist_detain_maryam_majd/24242106.html

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/06/110621_l21_journalist_majd_germany_iran_photographer.shtml

http://shabakeh.de/news/1731/

http://persian.iranhumanrights.org/1390/03/maryam_majd_football/

http://www.dw-world.de/dw/article/0,,15176345,00.html?maca=per-rss-per-all-1491-rdf

http://www.we-change.org/spip.php?article8088

Free Maryam Majd