حالم بده مریم...
خوب می شی... تبه دیگه! اون لباساتو سبک کن بهتر می شی...
.
.
.
- بهتری؟
آره مرسی... اما هنوز دارم می سوزم. تبم خیلی شدیده.
-می خوای به دوستام توی لندن زنگ بزنم که ببرنت دکتر؟
نـــــــــــــــــــه!!! خوب می شم... حالم خیلی بده...
-برو یه دستمال خیس کن بگذار روی پیشونیت... بهتر می شی...
نه... من خوب نمی شم... حالم خیلی بده...
(خنده ی مریم)
-باشه... پاشو برو یه دستمال خیس کن بگذار روی صورتت من اینجام
باشه اما من توی اتاقم دستمال ندارم!
(خنده ی مریم)
-مهم نیست... یه چیزی پیدا می کنی...
.
.
.
(خنده ی مریم)
-اون چیه؟؟؟؟!!!
(خنده ی من لابه لای خنده های مریم محو می شه)
فقط تونستم این حوله رو پیدا کنم
-بازم خوبه... حالا برو چراغ اتاق رو خاموش کن و بگیر بخواب، اسکایپت رو روشن بگذار... من اینجام... هر وقت کاری داشتی بهم بگو... نگران نباش... زود خوب می شی...
اونجا ساعت چنده مریم؟
-گمونم سه، سه و نیم
تو نمی خوابی؟
-نه. باید یه مجموعه برای مسابقه ی عکس ... (یادم نیست چه مسابقه ای بود) آماده کنم. حالا حالاها بیدارم.
مگه فردا نمی ری سر کار؟
-چرا می رم. اما باید این رو حاضر کنم.
موفق باشی. من می خوابم.
باشه...
.
.
.
(سعی می کنم بخوابم. هر از گاهی صدای مریم می آد که داره برای کاری از جاش بلند می شه و باز بر می گرده سر جاش. دلم گرمه که حواسش بهم هست.)
مریم...
هوم؟ خوبی؟
آره بهترم، اما هنوز تب دارم. دو روزه دانشگاه نرفتم، فردا اگه نرم باید برگه ی پزشکی ببرم، اما ندارم. نمی خوامم برم دکتر. اینجا دکتراش به هیچ دردی نمی خورن.
-فردا می ری دانشگاه... حالت خوب می شه
هوووم... من باز می خوابم
(خنده ی مریم)
-شب به خیر
تو هم خوابیدی؟
-نه.. هنوز تموم نشده
باشه. شب به خیر
-شب به خیر
.
.
.
(سکوت)
با صدای ساعت از خواب بیدار می شم.
حالم خوبه.
با نیم ساعت تاخیر می رسم دانشگاه.
.
.
.
(تماس از ایران)
الو
-بهتری؟
سلام.. آره خوبم. تو الان یعنی سر کاری؟
-آره. دیشب اصلا نخوابیدم. عصر کلاس زبان دارم. خیلی خسته ام. بعد از کلاسم باید برم بخوابم.
ای بابا... خسته نباشی...
مرسی... مراقب خودت باش
مرسی توام همین طور... ممنون از دیشب
(خنده ی مریم)
-دیدی زنده ای؟
(لبخند می زنم)
آره
-باشه دیگه من برم
باشه مرسی که زنگ زدی
-قربانت خداحافظ
مرسی. خداحافظ....
مریم... نکنه تب داشته باشی... نکنه گرمت باشه، سردت باشه، درد داشته باشی، قلبت اذیت بشه... مریم... حواست هست که ما حواسمون بهته؟
مریم... دستم به هیچی بند نیست که هواتو داشته باشم... قول بده که بخندی... قول بده که آروم باشی...
مریــــــــــــم... چی کار کنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم؟!!!!!!!!
پ.ن: یادته بهت گفتم هر بار که دلم می گیره می آم این عکستو نگاه می کنم و حالم خوب می شه؟ مریم... الان هر چی عکساتو می بینم فقط یا بغض دارم یا گریه می کنم... چرا باید تو رو بگیرن؟ چرا؟؟؟؟؟؟
خوب می شی... تبه دیگه! اون لباساتو سبک کن بهتر می شی...
.
.
.
- بهتری؟
آره مرسی... اما هنوز دارم می سوزم. تبم خیلی شدیده.
-می خوای به دوستام توی لندن زنگ بزنم که ببرنت دکتر؟
نـــــــــــــــــــه!!! خوب می شم... حالم خیلی بده...
-برو یه دستمال خیس کن بگذار روی پیشونیت... بهتر می شی...
نه... من خوب نمی شم... حالم خیلی بده...
(خنده ی مریم)
-باشه... پاشو برو یه دستمال خیس کن بگذار روی صورتت من اینجام
باشه اما من توی اتاقم دستمال ندارم!
(خنده ی مریم)
-مهم نیست... یه چیزی پیدا می کنی...
.
.
.
(خنده ی مریم)
-اون چیه؟؟؟؟!!!
(خنده ی من لابه لای خنده های مریم محو می شه)
فقط تونستم این حوله رو پیدا کنم
-بازم خوبه... حالا برو چراغ اتاق رو خاموش کن و بگیر بخواب، اسکایپت رو روشن بگذار... من اینجام... هر وقت کاری داشتی بهم بگو... نگران نباش... زود خوب می شی...
اونجا ساعت چنده مریم؟
-گمونم سه، سه و نیم
تو نمی خوابی؟
-نه. باید یه مجموعه برای مسابقه ی عکس ... (یادم نیست چه مسابقه ای بود) آماده کنم. حالا حالاها بیدارم.
مگه فردا نمی ری سر کار؟
-چرا می رم. اما باید این رو حاضر کنم.
موفق باشی. من می خوابم.
باشه...
.
.
.
(سعی می کنم بخوابم. هر از گاهی صدای مریم می آد که داره برای کاری از جاش بلند می شه و باز بر می گرده سر جاش. دلم گرمه که حواسش بهم هست.)
مریم...
هوم؟ خوبی؟
آره بهترم، اما هنوز تب دارم. دو روزه دانشگاه نرفتم، فردا اگه نرم باید برگه ی پزشکی ببرم، اما ندارم. نمی خوامم برم دکتر. اینجا دکتراش به هیچ دردی نمی خورن.
-فردا می ری دانشگاه... حالت خوب می شه
هوووم... من باز می خوابم
(خنده ی مریم)
-شب به خیر
تو هم خوابیدی؟
-نه.. هنوز تموم نشده
باشه. شب به خیر
-شب به خیر
.
.
.
(سکوت)
با صدای ساعت از خواب بیدار می شم.
حالم خوبه.
با نیم ساعت تاخیر می رسم دانشگاه.
.
.
.
(تماس از ایران)
الو
-بهتری؟
سلام.. آره خوبم. تو الان یعنی سر کاری؟
-آره. دیشب اصلا نخوابیدم. عصر کلاس زبان دارم. خیلی خسته ام. بعد از کلاسم باید برم بخوابم.
ای بابا... خسته نباشی...
مرسی... مراقب خودت باش
مرسی توام همین طور... ممنون از دیشب
(خنده ی مریم)
-دیدی زنده ای؟
(لبخند می زنم)
آره
-باشه دیگه من برم
باشه مرسی که زنگ زدی
-قربانت خداحافظ
مرسی. خداحافظ....
مریم... نکنه تب داشته باشی... نکنه گرمت باشه، سردت باشه، درد داشته باشی، قلبت اذیت بشه... مریم... حواست هست که ما حواسمون بهته؟
مریم... دستم به هیچی بند نیست که هواتو داشته باشم... قول بده که بخندی... قول بده که آروم باشی...
مریــــــــــــم... چی کار کنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم؟!!!!!!!!
پ.ن: یادته بهت گفتم هر بار که دلم می گیره می آم این عکستو نگاه می کنم و حالم خوب می شه؟ مریم... الان هر چی عکساتو می بینم فقط یا بغض دارم یا گریه می کنم... چرا باید تو رو بگیرن؟ چرا؟؟؟؟؟؟
No comments:
Post a Comment