Sunday, 26 June 2011

نامه از یک دوست هم نام

مریم دوستیه که شاید ملاقات های حضوری زیادی با هم نداشتیم... اما دوست شدیم با هم... از پس همه مهربانی و شور و شعوری که این آدم داشت...ا
مریم... کسی که هر بار به خاطرم می آد یه دنیا انرژی و هیجان می آد جلو چشمم... اما این دختر به عکس خیلی از آدم های احساسی، اهل عمل بود... اهل مبارزه... مریم خیلی زود جلو افتاد... از خیلی از هم سن و سال های خودش زودتر فهمید اما هر بار یه جوری خواستن بشوننش سر جاش... تو دبیرستان یه جور، تو دانشگاه یه جور، تو خیلی عرصه های دیگه به همین ترتیب... اما مریم هر بار مصداق بارز این شعر بوده که "درش بندی ز روزن سر بر آرد"... مریمی که من می شناختم مثل آب بود... روان و زلال... ساده... از اون هایی که واسه این دنیا خیلی آرزوها داره... از اون ها که رویاهای قشنگ داره... از اون ها که دنیا خیلی بهشون نیاز داره...ا
حالا اومدن و آدمی با این مختصات رو گرفتن...خدایی فکر کردن می تونن چشمه های جوشان انرژی درون این طور آدمی رو مسدود کنن؟ مریمی که من می شناسم یه کم غصه می خوره بعد ...آره بعد پا می شه... روز از نو، روزی از نو آقایون...ا

روزهای اوین روزهای سختیه... اما مریم تو این رو هم با سربلندی طی می کنی... می دونم

یه دوست هم نام

No comments:

Post a Comment