Saturday 16 July 2011

...

مریم آزاد شد.....................................ه

Friday 15 July 2011

برای مریم مجد

نا آرام گرفته ام مریم!ه
سرم مدام به دیوارهای ِ بی سبب˚ انفرادی˚ بودنت اصابت می کند.ه
شده ام گران از نگرانیِ اخبار این ماه ِ نبودنت
مریم...ه
ما در جهان سوم زندگی می کنیم...!ه
ما در جهانِ دهخدا که مجد را بزرگی و جوانمردی می نامد...ه
جهانی که تو با بی هیچ سببی صبحت را از درد˚
هـــــــای شاید می کشی...ه
آآآآآآآی می کشم
آآآآی... آآآآه می کشم...ه
یا نه...ه
هـــــــــــــــی می کشم به دیوارهای سلولت از درد،ه
که درد از ستون ِ فقرات ِ ما بالا رفته است مریم...ه
مریم...ه
تنت مریم...ه
تنت به ناز مریم...ه
تنت به ناز طبیبان مریم...ه
نیازمند...ه
نیازمند...ه
نیازمند مریم...ه
طبیبان ِ نیازمند... نیازمندِ مباد مریم... ه
مباد مریم!ه
مباد که از دردِ سر خم کردن˚ سر خم کنیم مریم...ه

بیست و پنجم تیرماه هزار و سیصد و نود

Wednesday 6 July 2011

تولدت مبارک


کاشکی می شد فقط امشب تو باشی کنار من
جونمو هدیه کنم فقط باشی تو یار من
آره امشب شب میلاد قشنگه یار من
شب میلاده ولی تو نسیتی در کنار من

تولدت مبارک ای تو به دل نشسته
با رفتنت عزیزم قامت من شکسته
وای چی می شد که امشب بشینی در کنارم
به جای گریه کردن واست هدیه بیارم


بهت قول میدم یه جایی همچین شبی کنارتم. تولدت مبارک
S.E

Tuesday 5 July 2011

Thursday 30 June 2011

نامه از طرف یکی از ورزشکاران دومیدانی

نمی دونم از کجا شروع کنم... رفتن تو پیست تارتانی که همیشه سر مسابقات مون مریم با اون دوربین بزرگش و لبخندش دنبال ما می دوید با لفظ قهرمان... قهرمان... بهمون روحیه می داد و تند تند عکس می گرفت... این روزها برام سخت شده... به هرکجای پیست نگاه می کنم چهارچوب یکی از عکس هایی رو می بینم که ماها توش هستیم و مریم عکاسش بوده... دومیدانی... بله دو میدانی این رشته ی انفرادی و سخت که تو ایران طرفدار چندانی نداره و خیلیا اصلا جزء قسمت دویدنش چیزی نمیدونن، شده بود پاتوق این روزهای مریم... دیگه تک تک رکوردهای ایرانم میدونه این دختر... یاد روزهایی که تو تمرین های سخت فرو می رفتیم و بعدش از خستگی نای بلند شدن از زمین رو نداشتیم ولی با شنیدن صدای عکاسیِ مریم و لبخند اون بود که تازه و سرحال می شدیم... یاد این ها بخیر... خدایا مریم رو به ما برگردون.ه

نامه از یک دوست


یازدهمین روز دستگیری تو، سر کارم، اما این جا شکل اوین، اینقدر در موردش خوندم و پرسیدم که بتونم لحظه لحظتو تصویر کنم، یک هفته خونه نبودم، نگران شدم ندونی من کجام غصه بخوری، حالا برگشتم تا تو هم بتونی تصور کنی روز و شب منو، اینجوری می تونیم با هم باشیم، مثله همیشه که می گفتی کنارمی، الان من کنارتم با هم می ترسیم با هم اشک می ریزیم با هم بازجویی می شیم. اما کاش می شد تو اونجا نبودی من جای تو اونجا بودم، حالا که این نمی شه کاش قلب من جای قلب تو بود تا دیگه تپش قلب نمی گرفتی، دهنت خشک نمی شد بی حال بشی بگی حتی نمی تونم پاشم یه لیوان آب بیارم. الان اگه اینجوری باشی کی برات آب می آره؟ کی باهات اینقدر حرف می زنه تپش قلبت یادت بره؟ کی می گه پاشو قرصاتو بخور بعد هم چشاتو ببند آروم بخواب، از هیچی نترس من کنارتم. کاش می شد حداقل کلیه ی من مال تو بود تا تا دیگه هیچ وقت نمی دیدم از درد زمین و چنگ بزنی. نمی تونم تاب بیارم نشینیدن صداتو، نمی تونم ازشون بخوام بیان من و جای تو ببرن. کاش من هم هنر عکاسی تو رو داشتم شاید الان کنارت بودم. کاش منم مثه تو بلد بودم روزی پانزده ساعت بدون دستمزد کار کنم و خسته نشم و ادامه بدم. کاش اینقدر معصوم نبودی. کاش بلد بودی دروغ بگی، کاش جام جهانی وجود نداشت، کاش اصلا فوتبال نبود، کاش پترا به ایران نمیومد، کاش تو رو نمی شناخت، کاش تو آرزوی عکاسی تو جام جهانی فوتبال زنان رو نداشتی که بخاطرش بخوای سفر کنی، نه نه کاش همه ی اینا بود بود اما کاش تو کشور ما کسی رو به خاطر اینا زندان نمی انداختن، اره عزیزیم کاش آرزوهات تبدیل به رویای سوخته نمی شد.ه

نترس کنارتم آدم وقتی می ترسه که تنهاست تو تنها نیستی ما با همیم مثل همیشه.ه

S.E

Monday 27 June 2011

نامه ی مادر مریم مجد به فرزندش


آن چه می خوانید متن نامه ی مادر مریم مجد است که اختصاصا برای انتشار در این وبلاگ ارسال شده است. هر گونه بازنشر این نامه منحصرا با ذکر ماخذ جایز است. ا



مریم نازنینم


بیست و پنج سال قبل در چنین ایامی در انتظار تولدت بودم و این روزها در انتظار خبری از تو!ا
عکس های دوران کودکی با چهره همیشه خندانت در سنین مختلف بیانگر کنجکاوی، تیزبینی و جستجوگری ذاتی توست که زبانزد خاص وعام بود. با گذر از کودکی و آغاز نوجوانی این ویژگی ها زیباتر شد. چرا که با تعمق در مسايل اطراف آنها را با رویاهایت در می آمیختی و چنان به نگارش درمی آوردی که اگرچه به ویرایش نیاز داشت اما بسیار شیرین و خواندنی بود.ا
دردوران دبیرستان گرایشت به هنر آشکارتر و روح خلاقت شکوفاتر شد که رشته تحصیلی ات را از تجربی به سینما تغییر دادی و با وجود سن کم همواره بر خواسته ها و آرزوهایت پای فشردی و ما نیز چون همیشه یار وهمراهت بودیم.ا
روزی را که با رتبه 500 کنکور سراسری در رشته سینمای دانشگاه هنر تهران پذیرفته شدی و در مصاحبه ترا رد کردند هرگز از یاد نمی برم اشکهایت را که چون سیلی خروشان ازگونه هایت جاری بود. اما پس از قبولی در رشته عکاسی با رتبه 14 تمام عشقت را به هنر در این رشته متمرکز کردی و در همان سال اول درخشیدی و با تلاش و پشتکار در جشنواره های متعدد به جوایز و لوح های تقدیر بسیاری دست یافتی. اگرچه در بسیاری از موارد تبعیضها و روابط فراتر از شایسته سالاری باعث می شد به آنچه حقت بود نرسی. اما این حساسیت های غیرقابل وصفت از تبعیض ها با بیان تجربه های من و پدرت و دعوتت به شکیبایی برای آینده ای درخشان تر موجب آرامشت می شد و خوشبختانه تو هرگز ناامید نشدی.ا
مسیر حرفه ای و رسالت هنری ات در حوزه عکاسی از ورزش بانوان لحظه لحظه شکل گرفت و زندگی تو با زندگی قهرمانانی در آمیخت که در میادین، تمرینات و حتی زندگی شخصی همراهشان بودی و تلاشهایشان را به تصویرمی کشیدی. همانها که اکنون از دستگیریت شوکه شده اند و دائم سراغت را می گیرند.ا
کوله پشتی سنگینت که هر روز آنرا بر دوش میگرفتی و به دفتر روزنامه میرفتی در کنار چمدان سفرت آرام و قرار ندارد. الان 11 روز است که دوربین و لنزهای عکاسی داخل آن از گرمای دستان هنرمندت و از نگاه نافذ و تیزبینت دورند. گویی آنها نیز با زبان بی زبانی بهانه ترا می گیرند. ا
دلبندم وقتی چمدانت را با دقت و حوصله مرتب می کردم هرگز پیش بینی نمی کردم که به مقصد نمی رسد. چند بار گفتی "مامان باورم نمیشه دارم میرم جام جهانی عکاسی کنم؟ از بچگی رویای چنین روزی را داشتم یعنی حقیقت داره من کنار زمین بشینم و عکس بگیرم؟" بارها و بارها با اشتیاق از برنامه هایت می گفتی و جدول مسابقاتی که فیفا اجازه عکاسی در آن ها را برایت صادر کرده بود نشانم می دادی. شور و اشتیاقت برای این سفر از هیچکس پنهان نبود و شاید حسودان و بدخواهانی بودند که نتوانستند آن را تحمل کنند. پیشرفت دختری جوان، تنها عکاس تخصصی ورزش زنان ایران، که اینک میتواند در عرصه ای بین المللی هم عکاسی کند. نتیجه این شد که درساعاتی پیش از پرواز بی هیچ جرم و حتی اتهامی دستگیر شوی و اکنون به جای مفید بودن در کنار زمین بزرگ مسابقات جام جهانی فوتبال زنان، در سلولی کوچک لحظاتی سخت و بیهوده را سپری کنی.ا
آنان بی هیچ اعتنایی به این که پدرت درخانه نیست ترا با خود بردند و با بردنت قلب و روح مرا هم. آن شب طولانی ترین شب عمرم بود. هر ثانیه اش ساعتی و هر ساعتش چون روزی گذشت.ا
نیمه شب که نمی دانم رویای صادقه بود یا خوابی کوتاه برغم خوردن قرصهای آرام بخش با صدای فریادت که مرا صدا کردی هراسان پریدم و احساس کردم خسته ای و در فشار. دلم می خواست با فریادی به آن سوی دیوار اوین به تو می رساندم که با تو و در کنار توام، و چه سخت است برای مادری که احساس کند فرزندش دلتنگ اوست و هیچکاری ازدستش برنیاید.ا
چاره کار، برخاستن و وضو گرفتن بود و خواندن دو رکعت نماز. بعد همان قرآن خودت را برداشتم و از خدا خواستم آرامشی به من دهد. آیه 38 سوره طه آمد:ا
"آنگاه که بر مادرت آنچه وحی کردنی بود وحی کردیم. که او را در صندوقی بیفکن، صندوق را به دریا افکن" ...ا
چه زیبا ودلنشین، آیاتی که نشان از حمایت خداوند از حضرت موسی (ع ) و بازگشت او به آغوش مادر بود.ا
آرامش گرفتم و از خدا خواستم این آرامش را به تو نیز برساند.ا
اینک اما بار الها! ایمان داریم که مریم پاک و بی گناه است. پس هر چه زودتر او را به آغوش ما بازگردان و ما را در این آزمون سخت سربلند کن.ا
امید دارم اگرچه همزمان با ولادت مولای متقیان علی (ع) ترا بردند، روز مبعث پیامبر خدا (ص) ترا سالم به ما بازگردانند.ا
آمین یا رب العالمین


مادر نگران و چشم براهت
ا ششم تیرماه 1390